رفتم که یادش از دل و سر دربهدر شود
رفتم که فکرِ جمعیمان بیپدر شود
رفتم ، نرفت ، آمده در خانهی جدید
باید سَرَم را تَرک می کردم که سَر شود
لم داده روی مبل، آغوشی که لببهلب.
تصویرِ لکه های سیاهی که از عَصَب.
بیدار میکُنَدَم ،نَفَسی نصفههای شب
لای پتو که خاطرهای در تکان و تب.
توی اتاق راه میافتند بوسهها
شکلِ مونّثِ غم و ذوقِ عروسهها
میترسم از صدای کسی تویِ.، بیخیال
ماهیِ تُنگ ، گریه نکن پیشِ هها
بوی انار ، وای که اگر با خبر شود
هر ظهر و شام کاسه پر از سرخِ تَر شود
جامانده های دخترکی که مهم نبود!
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود»
ناصر تهمک»
درباره این سایت