آروم پا نذار» ، من خسته نیستم

بیخود نگو کجا ، هرجا رها شویم

من خنده ی تو را ، تقسیم می کنم

تا از حریمِ عرف ، راحت جدا شویم

می دانم از همین ، حرفی که می زنم

باید ترانه ساخت ، تا بی حیا شویم

تا با لباسِ هیچ ، گرمابه حس کنیم

بی ترس سیب و کاه ، .ِ  ِ خُدا شویم

یک داستانِ دور ، یا شعرِ سنتی

سرگشته از جنون ، تکرارِ ما شویم

چایی و حرف نه ، قندی که داده ای

شکل لبِ تو شد ، تا بی صدا شویم

تقدیرْ حرفِ مفت ، از یک شکست بود

تا سخت بشکنیم ، هرجا به پا شویم

آروم پا نذار» سمتم تمامَ شب

می ترسم از تنت ، محتاجِ جا شویم

 

ناصر تهمک»


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها