حالا چکار کنم با این درد در بَرَم؟

با ریشه سر کنم ، یا با شاخِ پَرپَرم؟

من مردِ روزهای عجیبم ولی که شب.

امشب عجیب درد دارد کلِّ پیکرم

تاریخِ گرگ های جهان جورِ دیگری ست

من گرگ و بی رقیب، ولی خویش می درم

بینِ دو انتخاب ، فقط حقِّ غم. وَ غم

مجبورْ ، یا با اختیارِ کور یا کَرَم

از کوه های برفی و دریایِ در جنوب

هی بال بال می زنم، از صخره می پرم

آدم برای شادی اش انعام می دهد

من سور می فروشم و هی غصّه می خرم

پاریس و تهرانید و من افراد شوک شده

یک تیر توی قلبم و یک بمب در سَرم

من مُنفعل شدم ، به خدا مُنفعل شدم

من غصّه می خورم ، به خدا غصّه می خورم

ترکیبِ بدترین زن و مَرد خطایی ام

انگار از یک آدم و حوّای دیگرم

ای تُرکِ نیم مست ، به یغما خوش آمدی»

ای دخترِ جنوب ، من دیوارِ بی دَرَم

 

ناصر تهمک»


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها