دل ایستاده بود
عقل چمدانش را میبست
کوتاه آمده بود
از کوتاهی
توی یک کار جای دو دست نبود
دست کشید
میترسید
چه هرج و مرجِ عظیمی ست ، لافِ آزادی
خدا کند نرود کدخدا از آبادی »
و رخنه تهاجم همه جانبه ای است
یواش توی دلت؟
یواش توی دلم؟»
کوه نم نمِ باران را دست کم گرفت و شیار پیروز شد
دَه جنگ می شود
با دَه دل
در یک سینه
که یک دل نشده به خون دل می بندد
و نادیده می گیرد قوانین اجتماع را
ما انگار جامعهپذیریِ مان در زمان یعقوب لیث صفاری
که عاشقیم و عاشقیم اگرچه میپاشیم
من و تو آدمِ یاغیگری و اوباشیم »
ناصر تهمک»
درباره این سایت