بیا ، و باور بکن
از یک شکمِ گرسنه شده
از همرزمهای یک جوانِ کشته شده
بیشتر شورَت را میزنم
می آیی یا تو هم شبیه تمامْ شدنِ یک ذهنِ پرخاشگرِ ناامید ، دورِدور پرسه خواهی زد؟
بیا ، این شهر هی آدم میخورد
و من در این راستای کج و کوله هضم نمی شوم که بیایی
بیا ، هر چند در اسیدی شدنم زخم می شوم
بیا برای تو از بی خیال شدن بگویم
بیخیالِ خیال های بی جواب
بگویم از اینکه چقدر روزانه مثل چرخ های یک تاکسی پیچانده میشوم از سمت راننده تاکسیِ دودآلودِ عصبانی ، در راه آزادیِ معدهی خانوادهاش
بیا تا ببینی که سر تا به سر خر شدم
کنامِ پلنگان و شیران و ویران و آزادهجو
دلیران ایران و کشور شدم
بیا ، تا صبح برایت ترانه های شادمانه.
اصلاً به تو یک من خواهم بخشید
پاسخ نده ، می دانم
باهم زندگی که هیچ کمترش هم.
بیا لااقل من تو را و تو مرا
به گور آمد و رفت هایمان بسپاریم
ولی بیا
ناصر تهمک»
درباره این سایت