امشب کنارِ حسرتِ لمسِ تو بیدارم

با گونه هایی خیسْ از تسلیمِ اِنکارم

با آن سکوت سرد در کوچِ تو باید شُست

دست از خیابان‌هایِ مثبت‌بینِ افکارم

انگار دارم می پذیرم رفته ای، هر چند

در سطر سطرِ دفترم جوری تو را دارم

یک مرد یک بار عشق را می سازد اما من

صدبار می‌سوزم برایت روی سیگارم

هرگز نفهمیدم غرورِ مرد یعنی چه

هر وقت گفتی: گمشو، گفتم: دوستت دارم

 

ناصر تهمک»


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها