دست بُرد

و دکمه‌ی بالای یقه‌اش را باز کرد

علیه خودش شورید

از تهِ گلو گفت؛ هخخخخ ، هخخخخ

خِلط بود که از گلویش

و از چشمانش ، دو گرگِ خیسِ آب آلوده بیرون پرید

یکی ماده ، یکی نر

موهاشان گندمِ باران خورده

بازگشته‌ی طفلی

از شرق برخاست و در آسیای مرکزی روی سینه‌ی زنی ایستاده علیه جهان، نشست

با فکرِ زنی که التماسش کرده بود در مصرِ بیچاره

یک سکوتِ قوی ، یک خمودگیِ مدام ، یک غمگینِ هار ؛ تیمش

یک من» در امتدادِ خشمگینم

یک من» با حقیقتِ غمگینم

از گردنم تو ، از سینه‌ام او ، از مغزم خودم

پوستِ پشتِ گردنم را پاره می‌کنند

آخ که چقدر جنِّ اشک‌آلودِ تنهایی به نوشتن وا می‌داردت

و شوریدن

آخ» که عبارتِ درد می‌کنم است

آخ که هیچ شعری ، شعریّت گریه را ندارد

 

ناصر تهمک»


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها